اگر سایر کتابهای کیوساکی را خوانده باشید، با خواندن این کتاب، متوجه رویکرد جدید و شاید تا حدی کاملتر او دربارهی تعالیم مالی خواهید شد. او کتابش را با جملهای زیبا از آلبرت انیشتین آغاز میکند:
«همه نابغه هستند. ولی اگر شما استعداد یک ماهی را با بالارفتن از یک درخت بسنجید، او تمام عمر با این فکر زندگی میکند که یک احمق است.»
او ادامه میدهد:
هر وقت فکر نوشتن کتاب جدیدی به ذهنام میرسد، از خودم میپرسم چرا این کتاب را مینویسم؟ جواب این سوال برای من همیشه یکجور بوده است. همیشه تعجب کردهام که چرا در مدارس، در مورد پول، آموزشی داده نمیشود. هر روز معلمهایمان این موضوع را در سرهایمان فرو میکردند که: «به مدرسه بروید تا شغلی به دست آورید. اگر به مدرسه نروید، شغلی هم به دست نخواهید آورد.» چرا به مدرسه برویم؟ این موضوع، دلیلی شد تا از معلمام بپرسم: «آیا دلیل مشغول به کار شدن در جایی، این نیست که پول در بیاوریم؟ اگر پول، هدف اصلی ما از داشتن یک شغل است، پس چرا صاف نمیروید سر اصل مطلب و در مورد پول به ما آموزش نمیدهید؟» به این سوال من هیچوقت جوابی داده نشد.
سپس، مطالبش را با داستان آشنایِ همهی ما، داستان لباسِ پادشاه از هانس کریستین اندرسن ادامه میدهد، و ذهن خواننده را با روندی منطقی و با بکارگیری تمثیل، به چالش میکشاند که واقعاً چرا در مدارس ما آموزش مالی وجود ندارد؟
در ادامه، او کتابش را با عنوان کردن یک پژوهش میدانی انجام شده در آمریکا، رنگ و بویی علمی میبخشد:
دکتر فرانک لانتز که یک افکارسنج محترم و شناخته شده است و نبض جریانات را در آمریکا میسنجد، در سال ???? در کتاباش با عنوان «چیزی که آمریکاییها واقعاً میخواهند… واقعاً» این سوال نظرسنجانه را پرسید:
«اگر مجبور به انتخابکردن باشید، ترجیح میدهید مالک یک کسبوکار باشید یا مدیرعامل یکی از پانصد شرکت برتر مجلهی فورچون؟»
نتایج زیر از پاسخدهندگان به دست آمد:
هشتاد درصد از پاسخدهندگان گفتند که ترجیح میدهند مالک کسبوکاری با بیش از صد نفر کارمند باشند.
چهارده درصد گفتند که ترجیح میدهند مدیرعامل یکی از پانصد شرکت مجله فورچون باشند که بیش از ده هزار کارمند دارند.
شش درصد هم گفتند نمیدانند یا پاسخی ندادند.
در واقع، امروز آمریکاییها میخواهند کارآفرین باشند. مشکل اینجاست که سیستم آموزشی ما به کودکانمان آموزش میدهد تا کارمند باشند. به همین خاطر است که معلمان مدرسه و اغلب والدین تکرار میکنند که: «به مدرسه برو تا یک شغل خوب و با حقوق بالا به دست بیاوری.» تعداد خیلی کمی از معلمان و والدین هستند که میگویند: «به مدرسه برو تا یاد بگیری شغلهای خوب و با حقوق بالا ایجاد کنی.» تفاوتهای زیادی بین مهارتهای یک کارمند و مهارتهای یک کارآفرین وجود دارند. در بیشتر مدارس، مهارتهایی که برای کارآفرینشدن نیاز است، آموزش داده نمیشوند.
دکتر لانتز به این نتیجه رسید که حدود هفتاد درصد از کارمندانِ شرکتها در نظر دارند یا تا به حال بررسی کردهاند که کسب و کار خودشان را شروع کنند. آدمهای زیادی، رویای تبدیل شدن به یک کارآفرین را در سر میپرورانند، ولی تعداد کمی به این رویایشان جامهی عمل میپوشانند. در واقع به دلیل نداشتنِ آموزش مالیست که بیشتر آدمها کارمند باقی میمانند. بدون آموزش مالی، بیشتر کارمندان در وحشتِ از دستدادن شغلشان یا نداشتن فیش حقوقی ثابت یا حتا شکستخوردن به سر میبرند. آموزش مالی و تغییراتی که به وجود میآورد، برای کارآفرینها ضروری هستند.
مشکل اینجاست که سیستم آموزشی ما دانشآموزان را جوری تربیت میکند که یا از دانشآموزان نوع A (ممتاز) یا از دانشآموزان نوع B (بوروکرات-متوسط) باشند. مدارس ما جوانها را جوری تربیت نمیکنند که دانشآموزان نوع C (سرمایهدار) باشند. گذشته از اینها، این دانشآموزان نوع C یا دانشآموزان ضعیف هستند که اغلب، مسیر کارآفرینی را دنبال میکنند، مشعل سرمایهداری را پیش میبرند و مشاغل جدید به وجود میآورند.
کیوساکی ادامه میدهد:
پس سوالی که والدین باید از خودشان بپرسند این است که: آیا مدارس، فرزندم را برای دنیای واقعی آماده میکنند؟
جواب این سوال، «منفی»ست.
و اینجاست که ماجرا پیچیدهتر میشود…
از آنجایی که مدارس ما به هیچ عنوان نمیپذیرند که فرزند شما را برای دنیای واقعی آماده نمیکنند، این بر عهدهی والدین (یعنی اولین و مهمترین معلمان کودک) است که به کودکشان آموزش مالی مورد نیاز برای دنیای واقعی را یاد دهند، آن هم در دنیایی که روی محور پول میچرخد.
این کتاب همچون سایر کتابهای کیوساکی، سرشار از جملات الهامبخش و نکات آموزندهای است که شما را ترغیب به بهتر نمودن زندگیتان میکنند و با آموزشهای مالیای که در سراسر کتاب به شما داده میشود، در این مسیر به خوبی پشتیبانی و حمایت میشوید.
خواندن این کتاب فوقالعاده را به همهی کسانی که به موفقیت مالیشان اهمیت میدهند و به دنبال متحول کردن زندگیشان هستند، توصیه می کنم.