دربارهی کتاب قانون 50ام - قانون پنجاه ام
نخستینبار فیفتی سنت را در زمستان 2006 دیدم. او یکی از طرفداران کتاب پرفروشم، 48 قانون قدرت، بود و علاقهمند بود در یکی از کتابهایم با من همکاری داشته باشد. ما در ما در جلسهای دربارۀ جنگ، تروریسم و کسبوکار موسیقی صحبت کردیم. آنچه بیشتر از هرچیز مرا تحتتأثیر قرار داد، نگاه مشترکمان به دنیا بود، نگاهی که ما را ورای تفاوت بسیارمان در گذشته و سوابق خانوادگی به هم نزدیک کرده بود؛ برای مثال، در بحث بازی قدرتی که او در آن زمان در کسبوکار موسیقی تجربه کرده بود، هر دو ظواهر و نقاب و توجیهات مردم برای رفتارهایشان را نادیده میگرفتیم و سعی میکردیم به واقعیت درونی آنها پی ببریم. او این روش تفکر را در کف خیابانهای خطرناک محلة ساوتساید کوئینز یاد گرفته بود، زیرا در آن منطقه این یکی از مهارتهای ضروری زندگی بود. من نیز با خواندن کتابهای متعدد تاریخی و مشاهدۀ مانورهای هوشمندانۀ افراد زیادی در هالیوود به این روش تفکر رسیده بودم، زیرا سالهای زیادی در هالیوود کار میکردم. مهم این بود که چشمانداز ما یکی بود.
ما تصمیمگیری دربارۀ پروژۀ کاری آینده را باز گذاشتیم و جلسه را ترک کردیم. وقتی پس از آن ماهها دربارۀ موضوع احتمالی این کتاب تأمل کردم، این ایده به ذهنم رسید که بهتر است جهان هر دومان را تلفیق کنیم. آنچه دربارۀ امریکا برای من هیجانآور است، تحرک اجتماعی و این حقیقت است که مردم مدام از سطح پایین به سطح بالا میرسند و در طول این روند، فرهنگ را تغییر میدهند. اما از نگاهی دیگر، ما کشوری باقی ماندهایم که در گتو های اجتماعی زندگی میکنیم. هنرپیشههای معروف اغلب با هنرپیشههای دیگر، روشنفکران و چهرههای علمی با افرادی شبیه خود تعامل دارند و مردم دوست دارند با همفکرهای خودشان ارتباط برقرار کنند. اگر این دنیاهای باریک و تنگ را ترک کنیم، به مشاهدهگر یا توریستی تبدیل میشویم که روش زندگی جدیدی را تجربه میکند. آنچه در اینجا احتمال جالبی به نظر میرسد، این است که ما تفاوتهای سطحی را تا جایی که ممکن باشد، نادیده میگیریم و در سطح عقاید و ایدهها باهم همکاری میکنیم و همین نگرش حقایقی را دربارۀ طبیعت انسان فاش میکند؛ طبیعتی که فراتر از سطح طبقاتی یا نژادی جاری است.
من با ذهنی باز و بهدنبال اینکه این کتاب چه و چگونه باشد، بخش زیادی از سال 2007 را با فیفتی سنت سپری کردم. دسترسی نسبتاً خوبی به دنیای او داشتم. در بسیاری از جلسات مهم او را همراهی کردم، گوشهای نشستم و کارهایش را تماشا کردم. یک روز شاهد مشتزنی پرخشونتی بین دو نفر از کارمندانش بودم و فیفتی سنت مجبور بود خودش شخصاً به این دعوا خاتمه دهد. من بحرانی ساختگی را دیدم که خود فیفتی سنت با هدف شهرت بیشتر برای مطبوعات ترتیب داده بود. او را در حال تعامل با دیگر ستارگان، دوستان اراذل و اوباشش، خانوادههای سلطنتی اروپایی و شخصیتهای سیاسی زیر نظر گرفتم. خانۀ دوران کودکی او را در ساوتساید کوئینز دیدم. با دوستان دوران سخت او آشنا شدم و به این فکر کردم که بزرگ شدن در چنین جهانی چگونه میتواند باشد. هرچه بیشتر او را در همة این ابعاد مشاهده کردم، به این نتیجه رسیدم که فیفتی چقدر مثال زندۀ همة شخصیتهای تاریخیای است که در سه کتابم دربارۀ آنها نوشتهام. او بازیگری ماهر در عرصۀ قدرت است، نوعی ناپلئون بناپارت.
وقتی مشغول نوشتن دربارۀ قدرتمندان تاریخ بودم به این نظریه رسیدم که منشأ موفقیت آنها اکثراً به یک مهارت منحصربهفرد یا یک ویژگی خاص برمیگردد. ویژگیای که آنها را از دیگران متمایز میکند؛ برای مثال، این ویژگی منحصربهفرد در ناپلئون، توانایی قابل ملاحظهاش در توجه به جزئیات فراوان و سازماندهی آنها در ذهنش بود. همین توانمندی به او این امکان را داد تا بیشتر از ژنرالهای رقیبش از رویدادها آگاه باشد. پس از مشاهدۀ فیفتی و صحبت دربارۀ گذشتهاش، فهمیدم که منبع قدرتش در بیباکی تمامعیارش است.
این ویژگی در فریاد کشیدنها یا تاکتیکهای آشکار ارعاب دیگران نمود نداشت. هربار که فیفتی در جمع چنین رفتارهایی نشان میداد، یک نمایش راه انداخته بود. در پشت صحنه او آرام و محاسبهگر است. نبود ترس را میتوان در نگرش و اقداماتش دید. او آنقدر در طول زندگی زدوخوردهای خطرناکی در خیابان دیده و داشته است که در دنیای کسبوکار هیچچیزی آزارش نمیدهد. اگر معاملهای به مذاقش خوش نیاید، بیآنکه ثانیهای ذهنش را درگیر کند، از کنارش رد میشود. اگر نیاز داشته باشد که کمی سرسخت باشد و بازی کثیفی راه بیندازد، بدون اینکه ذهنش را درگیر کند، همان کار را انجام میدهد. او به خودش اعتمادی عالی دارد. زندگی در دنیایی که بیشتر مردم در آن ترسو و محافظهکارند، برایش این مزیت را داشته است که در کار کردن شور بیشتری داشته باشد، بیشتر خطر کند و عرف و قرارداد را در نظر نگیرد. او که در محیطی به دنیا آمده که کسی انتظار نداشته است بیشتر از 25سالگی را ببیند، یاد گرفته است که چیزی برای از دست دادن ندارد و همین نگرش به او قدرتی عظیم داده است.
هرچه بیشتر به این قدرت خاص او فکر میکردم، بیشتر برایم الهامبخش و روشنگرانه بود. میتوانستم خودم را ببینم که از این نمونه سود میبرم و بر ترسهایم فائق میآیم. به این نتیجه رسیدم که شجاعت در هر نوع آن باید موضوع این کتاب باشد.
روند نگارش قانون پنجاهم ساده بود. در مشاهده و صحبت با فیفتی، به الگوهای رفتاری و موضوعاتی خاص برخوردم که ناگاه به ده فصل این کتاب تبدیل شدند. وقتی داشتم دربارۀ این موضوعات تصمیم میگرفتم، آنها را با فیفتی در میان گذاشتم و ما باهم بقیۀ کار را پیش بردیم. ما دربارۀ فائق آمدن بر ترس از مرگ، توانایی پذیرش آشفتگی و تغییر و این کیمیای ذهنی که میتوانید هرگونه تنوع و تغییری را فرصتی برای قدرت بیشتر بدانید، صحبت کردیم. ما این ایدهها را با تجربههای خودمان از زندگی ارتباط دادیم. سپس این مباحث را با تحقیقات خودم مرتبط کردم، نمونۀ فیفتی را با داستان دیگر افراد در طول تاریخ ترکیب کردم، افرادی که همین جسارت و بیباکی را نمایش دادهاند.
خلاصه اینکه کتاب قانون پنجاهم فلسفة خاصی از زندگی است که میتوان آن را به این شکل جمعبندی کرد: ترسهای شما نوعی زنداناند که شما را درون طیف محدودی از اقدامات حبس میکنند. هرچه کمتر بترسید، قدرت بیشتری خواهید داشت و زندگی را کاملتر خواهید زیست. امیدواریم قانون پنجاهم الهامبخشتان باشد تا قدرت خود را بیابید.
ففصل 1: مسائل را آنطور که هستند، ببینید: واقعگرایی عمیق
فصل 2: همهچیز را از آنِ خود کنید : خوداتکایی
فصل 3: شرنگ را عسل کنید: فرصتطلبی
فصل 4: به حرکت ادامه دهید: شتاب محاسبهشده
فصل 5: بدانید چه زمانی بد باشید: پرخاشگری
فصل 6: از جبهه هدایت کنید: قدرت
فصل 7: محیط خود را از درون به بیرون بشناسید: ارتباط
فصل 8: به روند احترام بگذارید: استادی
فصل 9: از محدودیتهایتان فراتر بروید: خودباوری
فصل 10: با فناپذیری خود روبهرو شوید: تعالی